سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جدال تدبیر را ویران کند . [نهج البلاغه]
نوای دلنشین
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» طواف کعبه دل

یادم نمی رود چه زیبا بود هنگام حرکت! آنگاه که قطار زوزه کشان در غروبی غم انگیز و تاریک به سوی مقصد مقدس خویش روان بود و همه زائران دلسوخته، گویی روحشان جلوتر از جسم، مرقد مولایشان را طواف می کرد. آنها زیر لب زمزمه می کردند:« سوی دیار عاشقان، سوی دیار عاشقان، به کربلا می رویم به کربلا می رویم»... عجب دردی است این عاشقی! پرنده سالهاست که در قفس است، حال که او را از میان باغ و بستان عبور می دهند چشمان خود را برهم نهاده تا فقط در لحظه دیدار گل، بگشاید.
آری، هر کس به گونه ای مشغول نیایش بود. کسی به مناظر بیرون از قطار نظری نمی انداخت. هر چندلحظه یک بار صدای «السلام علیک یا اباعبدالله» به گوش می رسید و هر کس از خود این سوال را می کرد: آیا راست است؟ به راستی ما را دارند به کربلا می برند؟ به کربلای حسین؟ ...
کاروان اسرا به کربلا نزدیک می شد. ای کاش«بشیر»ی بود و جلوتر به سوی اهل کربلا می شتافت و گریان خبر از آمدن اسرا می داد و این بار می گفت:« یا اهل الکربلا لامقام لکم فیها» اما بشیر ما سوز و گداز بود و آه جگرسوز عاشقان که هر لحظه بلندتر می شد.
به شهر غربت زده کربلا رسیدیم. خدایا این کربلای حسین است و این قدر خاموش؟! خدایا این شهر فرزند فاطمه (س) است و این گونه مسکوت؟! هق هق گریه و شیون به اوج خود رسید. گنبد طلایی و پرچم سرخ آن از دور نمودار شد.«السلام علیک یا اباعبدالله بابی انت و امی» . همه گریان و حیران و سرگردانند. چشم می دید و دل باور نمی کرد. مرکب ایستاد و زائران دل خسته، بر خاک سرد افتادند و با فرزندان لب تشنه حسین (ع) همراه و هم ناله شدند و...
از هر گوشه حرم، از گرد و غبار ضریح، از خلوت بودن صحن و از هرجا این ندای حسین به گوش می رسید که «الهی اشکوا الیک غربتی». یادم نمی رود عاشقی را دیدم که اشک از دیدگانش جاری بود و با دستمالی گرد از حرم می زدایید و می گفت:« بمیرم ای امام بر غریبیت!» عجب قیامتی بود!
مقصد بعدی حرم علمدار حسین بود.چشمها عباس را می دید که مشک به دندان با دو دست قلم شده به استقبال زائران آمده «و الله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداً عن دینی». به خدا عباس، ما هم دین حسین زمان را یاری کردیم. ما هم دست بریده و پای قطع شده دادیم، ما هم پیکر به خاک و خون کشیده شهدا را دادیم که در لحظه آخر فریاد می زند:« السلام علیک یا سیدالشهدا». همه درد دل می کردند. غوغایی به پا بود، همه برسر و سینه می زدند:« سردار دست از تن جدا ابوالفضل».
زیارت به پایان رسید و از خیابان پشت حرم به طرف مهمانسرای حضرت حرکت کردیم. مردم ستمدیده با حالتی نزار از دور صف بسته و اسرا را نگاه می کردند. گفتم:« بچه ها سینه ها را ستبر بگیرید و با عزت قدم بردارید؛ چرا که عزت شما نشانگر عزت اسلام است...» مادری را دیدم که آرام با گوشه چادرش قطرات اشکش را پاک می کرد. نمی دانم به یاد فرزند اسیرش افتاده بود یا بر غربت این اسیران می گریست و شاید هم بر غربت خودش! و باز هم نمی دانم چه بود که دل اسرا را به دل این مردم ستمدیده پیوند داده بود. اسرا آزادانه برای آنان دست تکان می دادند و عجیب که آن مردم به اصطلاح آزاد، قدرت این کار را نداشتند مگر در خفا و با حالت های پنهانی !
پس از صرف ناهار ، کاروان به راه افتاد و خاک غمبار کربلا را ترک کرد. « و لاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم». آری این گونه بود و دوباره پرستوهای مهاجر به خانه خویش بازگشتند. آنجا که دیواری بلند سایه ستم را برآنان افکنده بود. اگر چه دل در پیش معشوق جا مانده بود و سینه ها اخگر سوزانی شده بود و چشمها دریایی لرزان ... آری و چه شیرین گفت حافظ که «من قربها عذاب فی بعدها السلامه».

آزاده ، سیامک عطایی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نوای دلنشین ( یکشنبه 86/10/23 :: ساعت 12:0 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شهید آشنایی که نمی‏شناسیمش/کوچکترین ژنرال مین روب دنیا
قدرت نرم جمهوری اسلامی ایران
توسعه کیفی بسیج
سر مقاومت
نقش مرجعیت در بسیج مردمی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 59
>> بازدید دیروز: 2
>> مجموع بازدیدها: 156065
» درباره من

نوای دلنشین
نوای دلنشین
بسم الله الرحمن الرحیم هر آنچه به بسیج و بسیجی مربوط می‏شود را در این وبلاگ خواهیم آورد. شما هم ما را یاری کنید.

» فهرست موضوعی یادداشت ها
مصاحبه[20] . خطه خورشید[13] . یادداشت[12] . گزارش[11] . نمونه‏ها[9] . خبر[7] . سخن بسیجی[7] . مقاله .
» آرشیو مطالب
خطه خورشید
نمونه‌ها
یادداشت
مصاحبه
خبر
گزارش

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اسناد افتخار

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» طراح قالب