سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بی عمل مانند درخت بی ثمر است . [امام علی علیه السلام]
نوای دلنشین
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» آقا توی جمع ظاهر می شه اما...

 کاروان های راهیان نور خودشان را برای رفتن به مناطق جنگی آماده می کردند. حاج کریم برادر شهید هم عازم شد. خدا قسمت کرد ابتدا کاروانها در پادگان میثاق مستقر شدند. در این پادگان، 14 چادر مزین به نامه های ائمه معصوم وجود داشت، از اولی که نام پیامبر (ص) برآن نقش بسته بود تا آخری که به نام نامی امام زمان (عج) بود. بالاخره تقسیم بندی شدند و همه به چادرها رفتند. نیمه شب بود، همه به جز بچه های آخرین چادر به خواب رفته بودند.
درهمین احوال بود، که یک آقا با لباس رزم سبز رنگ وارد شد. البته این لباس فرم، مخصوص جایی نبود. بچه ها تا آن آقا را دیدند گفتند: آقا الان نصفه شبه الان چه موقع آمدنه، آن آقا آمد و نشست. حالا همه نیمه شب را فراموش کرده بودند. بلند شدند و نشستند. یک حسی از درون آن ها را مجذوب این آقا کرده بود. .. بچه ها که حدس می زدند راوی است از او خواستند که خاطراتش از دوران جنگ راتعریف کند. ولی او پاسخ داد شما تعریف کنید من گوش می کنم.
بچه ها گفتند خوب اگه قصد تعریف کردن نداشتید برای چه آمدید؟ آن آقا پاسخ داد: آمده ام چهره تک تک شماها را ببینم و بروم. بعد از مدت کمی از جایش بلند شد. بچه ها که شیفته او شده بودند از او خواستند که بیشتر بماند اما پاسخ داد: خیلی کار دارم باید برم. موقع رفتن همه مشتاق بودند جلو بروند و خداحافظی گرمی بکنند. آقا گفت که خوب من به نیت همه شما پیشانی حاج کریم را که برادر شهید است می بوسم. پیشانی حاج کریم را بوسید و رفت...
بعد از چند دقیقه حاج کریم به خودش آمد، گفت این جا که کسی من را نمی شناسد، نمی دانند که من کی هستم، برادرم شهید شده و به مکه رفته ام. یک لحظه به یاد سال ها قبل افتاد که وقتی به حج مشرف شده بود هنگام خواندن دعای عرفه این آقا را دیده بود. اما چرا پس از این همه سال چهره اش تغییر نکرده بود؟! حاج کریم دوباره به خودش آمد. فهمید که اون شخص امام زمانش بوده و او غافل بوده است. طولی نکشید که بچه های آخرین چادر با ناله و فغان و ذکر یا مهدی از چادر بیرون دویدند، بیابان های اطراف را گشتند ولی چیزی نیافتند گرچه رفته بود ولی...
چرا آقا با لباس رزم ظاهر شده بود؟ حتما آقا آماده است لباسش رو هم پوشیده آیا ما هم آماده ایم؟ وقتی آقا توی جمع ظاهر میشه یعنی همه بدونیم که آماده است.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نوای دلنشین ( دوشنبه 86/4/25 :: ساعت 12:0 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شهید آشنایی که نمی‏شناسیمش/کوچکترین ژنرال مین روب دنیا
قدرت نرم جمهوری اسلامی ایران
توسعه کیفی بسیج
سر مقاومت
نقش مرجعیت در بسیج مردمی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 37
>> بازدید دیروز: 10
>> مجموع بازدیدها: 157130
» درباره من

نوای دلنشین
نوای دلنشین
بسم الله الرحمن الرحیم هر آنچه به بسیج و بسیجی مربوط می‏شود را در این وبلاگ خواهیم آورد. شما هم ما را یاری کنید.

» فهرست موضوعی یادداشت ها
مصاحبه[20] . خطه خورشید[13] . یادداشت[12] . گزارش[11] . نمونه‏ها[9] . خبر[7] . سخن بسیجی[7] . مقاله .
» آرشیو مطالب
خطه خورشید
نمونه‌ها
یادداشت
مصاحبه
خبر
گزارش

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اسناد افتخار

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» طراح قالب