مردم خواسته دنیا خرده گیاهى است خشک و با آلود که از آن چراگاه دورى‏تان باید نمود . دل از آن کندن خوشتر تا به آرام رخت در آن گشادن ، و روزى یک روزه برداشتن پاکیزه‏تر تا ثروت آن را روى هم نهادن . آن که از آن بسیار برداشت به درویشى محکوم است و آن که خود را بى نیاز انگاشت با آسایش مقرون . آن را که زیور دنیا خوش نماید کورى‏اش از پى در آید . و آن که خود را شیفته دنیا دارد ، دنیا درون وى را از اندوه بینبارد ، اندوه‏ها در دانه دل او رقصان اندوهیش سرگرم کند و اندوهى نگران تا آنگاه که گلویش بگیرد و در گوشه‏اى بمیرد . رگهایش بریده اجلش رسیده نیست کردنش بر خدا آسان و افکندنش در گور به عهده برادران . و همانا مرد با ایمان به جهان به دیده عبرت مى‏نگرد ، و از آن به اندازه ضرورت مى‏خورد . و در آن سخن دنیا را به گوش ناخشنودى و دشمنى مى‏شنود . اگر گویند مالدار شد دیرى نگذرد که گویند تهیدست گردید و اگر به بودنش شاد شوند ، غمگین گردند که عمرش به سر رسید . این است حال آدمیان و آنان را نیامده است روزى که نومید شوند در آن . [نهج البلاغه]
نوای دلنشین
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» گزارشی ازمنزل شهیدی که نمایشگاه ایثار و شهادت است

اینجا تنها خانه امید نیست!

مریم حسن پور

کتیبه ها راهنمایم می شوند. زنگ در را به صدا در می آورم. پدری مهربان که با نام «پدر محله» می شناسندش پذیرایم می شود. قدم به خانه ای می گذارم که دیوارهای آن دفتری از عشق است، شقایق نامه ای است که بر روی گلبرگ های آن صحنه های ایثار به نمایش درآمده است. صحنه دشت کربلا، خیمه ها ، تیرها، یزیدیان و در آن سوی میدان حسین بن علی (ع) مقتدای آزادمردان به نماز ایستاده است.
با روشن نمودن شمع در سقا خانه ، قلم را با نیت تبیین راه شهدا از زبان پدر شهیدی که تنها نقشش واژه پدر بودن نیست برسینه ورق به حرکت در می آورم ضبط را روشن می کنم. پدر امید همانند معلمی که کلاس درسش اتاق امید و کتابش زندگی و سلوک شهدا است از لزوم احیای فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه و از فعالیت های فرهنگی خود برای حفظ نه تنها نام فرزندش بلکه تمام شهدا می گوید...
درحین صحبت به سمت «نمایشگاه دولت عشق » می رویم، این پدر عاشق تمامی تصاویر، کتاب ها و نمادهای قهرمانان 8 سال دفاع مقدس و حتی عکس فرزندان شهید لبنان مانند هادی نصرالله را در سال های فراق فرزندش جمع آوری کرده است تا شاید مرهمی باشد برای دل مجروحش...
بر روی تمامی کتاب ها مهری است که نشانی بیت شهید «امید آزادی خواه» برآن حک شده است و پدر دلیل این کار را حضور نام و یاد فرزند شهیدش در خانه تک تک بازدیدکنندگان می داند. بعد از دیدن نمایشگاه مرا به دیدن اتاق امید دعوت می کند. اتاقی که تنها مأمن پدر است. هر نگاهی که به اتاق می اندازد، عشقی وصف ناپذیر را می بینم که با جدایی و آتش فراق شعله ورتر می شود، آهی که در نهادش می سوزد و با دمی که بازگوکننده خاطرات اوست جان می گیرد. در اولین قدم پدر به سمت طاقچه ای می رود که برروی آن تمامی یادگاری های امید، همچون قلم، دفتر، کاغذ و حتی گلوله ای که در آخرین لحظات زندگی امید در جیبش بود را نشانم می دهد. لامپی را که در آن عکسی از امید است، برمی دارد و می گوید امید، روشنایی این خانه است، صورت آغشته به خون و لبخند امید در تابلوی عکس روبه رو من را با تمام خاطرات پدر همراه می کند. در گوشه اتاق که لباس شهید به مدال گل سرخ مزین شده و در کنار سنگ قبر نمادینش قرارگرفته خود شناسنامه ای است از فداکاری آن شهید ، تابلوی نقاشی از تصویر امام حسین(ع) در آخرین شب نگهبانی از خیمه ها نشان دهنده نگهبان بودن این پدر عاشق از ارزش های انقلاب اسلامی و راه پسرش است.
پدر امید که حالا 61 بهار را پشت سرنهاده است درحالیکه ما را به چای و شیرینی میهمان می کند به گفت وگو با ما می نشیند و می گوید:
«نجف آزادی خواه» هستم، پدر شهید امید آزادی خواه ، امید 26 دی ماه سال 1346 در تهران خیابان ظهیرالاسلام در کوچه توسلی که حالا شده شهید امید آزادی خواه متولد شد. سال 1359 بود که مادر امید فوت شد، آرزو ، دخترم برای زندگی پیش خاله اش رفت ولی امید گفت پدرم تنها است و پیش من ماند. چون خودم بوکس کار و قهرمان بوکس تهران بودم دوست داشتم امید هم بوکسور شود، می خواستم خودم مربی اش باشم، دلم می خواست او «یک » باشد. خیلی حرف شنوی داشت، آرام و ساکت بود، نمازش را هیچ گاه ترک نمی کرد و هیچ حقی را ناحق نمی کرد، زمان انقلاب چون سن زیادی نداشت من محدودش می کردم. چون تنها فرزند ذکور خانواده بود او را به جبهه نفرستادند تااینکه به سربازی رفت. در تهران در دانشگاه افسری و در یگان پاسداران خدمت می کرد. روز استراحتی اش بود. یک سربازی که زن و بچه داشت به امید گفته بود جای من نگهبانی می دهی و چون امید خیلی دلسوز و مهربان بود قبول کرد و ایستاد. سال 1367 بود که آن روز مجلس شورای اسلامی را موشک زدند که موشک به دانشگاه افسری خورد. امید که در کنار درب جنوبی نگهبانی می داد، موشک با 6 متر فاصله از امید به زمین خورد. سه تا ترکش توی مغزش بود. وقتی امید رو در قبر گذاشتند صورت جنازه را باز کردند، امید چشمهایش باز بود و لبخند ملیحی روی لبانش بود.
ساعت خود را از روی میز برمی دارد و با لبخندی معنادار نشانم می دهد و می گوید ساعت امید است که در لحظه شهادتش به دست داشت «سیکو 5».
و حال این پدر عاشق عکس تنها امید زندگی اش را پشت صفحه ساعت گذاشته است ودر این چند سال تمام ثانیه ها، دقایق و لحظات زندگی اش را با یاد او می گذراند و همراه با تیک تاک ساعت، قلبش برای او می تپد.
ولی هنوز هم می گویم امید من زنده است فقط فکر می کنم که او در یک شهر دور است و ازدواج کرده. هرگاه هم به قابهای عکسش نگاه می کنم که زیر آن کلمه شهید نوشته شده است یک گوش خود را در می کنم و یک گوش خود را دروازه. بیست سال است که دوریش را تحمل کرده ام در این مدت حتی بیست ثانیه هم برای خود زندگی نکرده ام.
لباس سپاه پدر و خانه ای که دفتر خاطرات است خود گواه غزل ناتمام عشق این پدر است. پدر امید لبخندی می زند و ادامه می دهد، یک پسر داشتم، دادم و بیست و چند میلیون پسر گرفتم و با انگشت خود یکی از تابلوها را نشانم می دهد در میان تمامی تقدیرنامه ها ، عکس ها و کتاب ها، عکس نجف ازادی خواه را می بینم که افتخار دست بوس مقام معظم رهبری را پیدا کرده است و از آن لحظه با افتخار یاد می کند. او به عنوان پدر نمونه سال 1381 شناخته شده و به گفته خود تمامی این کارها را به منظور ادامه دادن راه فرزندش انجام می دهد.
آزادی خواه دولت، ملت و مملکت را متعلق به خانواده شهدا می داند و بیان می کند: مسئولان به خصوص نماینده مقام معظم رهبری در بنیاد شهید حمایت های لازم را انجام می دهند. الان شماره 1616 را می گیریم و مشکلاتمان را می گوئیم. من هر وقت به اداره ای بروم و مسئولش جواب مرا درست ندهد اول از همه، من 9 عدد از عکس های بدن تکه تکه امید را در کیفم دارم که می چینم روی میز آن مدیر کل می گویم اگر دادی بچه ات را در راه انقلاب و سرمایه گذارش هستی بگو من پایت را ببوسم، اگر نیستی بلند شو و از پشت این میز برو کنار و بلندش می کنم. خانواده هایی از مکزیک، ایتالیا و انتفاضه لبنان می آیند اینجا که من افتخار پابوسی شان را دارم. در تمامی سالروز شهادت امید این حیاط مملو از جمعیت می شود و یاد تمامی شهدا زنده می گردد. چون اینجا تنها خونه امید نیست بلکه اینجا خونه تمام آزادی خواهان است و من افتخار می کنم از این که فرزندم شهید شده است و تحول عظیمی هم در زندگی من بوجود آورده است. بعد از شهادت امید و ازدواج دخترم چون تنها بودم مجددا ازدواج کردم و حاصل این ازدواج دختری 31ساله است که سه تا اسم دارد اسم شناسنامه اش آمنه، مادر صدایش می کند امیده و من صدایش می کنم امید.
من از شب، موج گیسوی تو خواهم
من از باد سحر بوی تو خواهم
فلق هنگام وصل صبح صادق
زمشرق تابش روی تو خواهم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نوای دلنشین ( سه شنبه 87/1/20 :: ساعت 1:0 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شهید آشنایی که نمی‏شناسیمش/کوچکترین ژنرال مین روب دنیا
قدرت نرم جمهوری اسلامی ایران
توسعه کیفی بسیج
سر مقاومت
نقش مرجعیت در بسیج مردمی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 44
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 156985
» درباره من

نوای دلنشین
نوای دلنشین
بسم الله الرحمن الرحیم هر آنچه به بسیج و بسیجی مربوط می‏شود را در این وبلاگ خواهیم آورد. شما هم ما را یاری کنید.

» فهرست موضوعی یادداشت ها
مصاحبه[20] . خطه خورشید[13] . یادداشت[12] . گزارش[11] . نمونه‏ها[9] . خبر[7] . سخن بسیجی[7] . مقاله .
» آرشیو مطالب
خطه خورشید
نمونه‌ها
یادداشت
مصاحبه
خبر
گزارش

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
اسناد افتخار

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» طراح قالب